شاهینشاهین، تا این لحظه: 10 سال و 5 ماه و 13 روز سن داره

شاهین هدیه خدا

اش تاسیانه

نفس مامان ما یه رسمی داریم به اسم اش تاسیانه که برای زن باردار درست میکنند مثلا هر غذایی را دوست داشت توی اون سفره هست.که از خوش شانسی من یه بار مامان پروین درست کرد برام یه بارم خاله پروانه.که هم مامان پروین هم خاله پروانه کلی کادو برای من بابایی و شما گذاشته بودند   بابا بهرام مامان اکرم عمه ندا عمو مصطفی همه بهت کادو دادند و بابا بهرام برات کلی لباس خوشگل از کویت اورده بود.خیلی خیلی از همه تشکر میکنیم.انشالا وقتی بزرگ شدی بتونی این همه خوبی را با خوبی کردنت جبران کنی مامانی.
4 تير 1393

اماده کردن اطاق پسری

پسر نازم من همیشه عاشق اطاق سیسمونی بودم برای همین برای اماده کردن اطاقت کلی ذوق داشتم .برای کاغذ دیواری اطاقت کلی با بابایی گشتیم تا یه کاغذ دیواری خوشگل و ساده با رنگ بنفش انتخاب کردیم.برای وسایلتم که اقا جون زحمتشا کشید و همه وسایل و تتخت و کمدتا از بهترین جنسا انتخاب کرد ولی چون مامانی دیر برای شما وبلاگ ساخت نتونسم عکس کامل از اطاقت بگیرم.عزیزم همه اینها بهونه ایست برای امدنت .هر فرشته ای که خدا برای بنده هایش میفرسته لایق بهترینها هست و ما باید تمام سعی خود را برای امانت داری او بکنیم.عزیزم تو و امثال تو لایق بهترینها هستید همیشه دوستت خواهیم داشت.شروع اماده کردن اطاق در تاریخ 24 مهر 92 مصادف با عید قربان.
4 تير 1393

روز تعین جنسیت

یادمه 18 هفته بودم که میخواستم برم برای تععین جنسیت.به بابایی گفتم که من بعد از ظهر با خاله پریسا میرم سونوگرافی برات بگم دل تو دل بابات نبود که بفهمه نی نی ما پسر یا دختر.اینقدر بابایی توی مطب به من زنگ زد و اس ام اس داد که من مجبور شدک گوشیما خاموش کنم.وقتی هم نوبت ما شد خیلی ذوق داشتم بفهمم شما دختری یا پسر اما فقط خدا میدونه که هر وقت دکتر میخواست صدای قلب شما را بشنوه چقدر خدا خدا میکردم که زودتر پیدات کنه و صدای قلبت تو اطاق پخش بشه اخه شما خیلی شیطون بودی و دکتر دیر صدای قلبتا پیدا میکرد و تو این لحظه من فقظ بغض میکردم وهزار بار خدا را صدا میکردم و اون لحظه بود که صدای قلب کوچکت شنیده میشد و من دوباره اروم میشدم .دکتر اول همه چی را بر...
4 تير 1393

خاطرات بارداری

سلام پسر گلم .امروز میخوام از خاطرات بارداری برای شما بنویسم.اریبهشت 92 بود که متوجه بارداریم شدم و زودتر از همه به بابایی خبر دادم و خیلی خیلی خوشحال شد و برای همین یه جشن کوچولوی دو نفره راه انداختیم.بعد از بابایی همه با خبر شدند و تبریکات از همه جا سرازیر شد.و ما خودمون را برای امدن شما اماده کردیم.تو سه چهار ماهه اول خیلی ویار شدیدی داشتم حتی بعضی وقتها خون بالا میاوردم وکلا چیزی نمیتونسم بخورم اما بعد از 4 ماه خوب شدم و حسابی تلافی اون 4 ماه را در اوردم.اولین بار که برای شنیدن صدای قلب شما میخواستم برم خیلی استرس داشتمبرای همین اولین بار با عمه ندا رفتیم بیمارستان و صدای قلب شما را 21 اردیبهشت شنیدم و نمیتونم بگه از خوشحالی نزدیک بود فری...
4 تير 1393

اولین نامه به نی نی گلم

سلام عزیز دلم این اولین باری نیست که میخواستم برات وبلاگ درست کنم اما عزیز دلم منا ببخش که یکم با تاخیر شروع کردم اما اینقدر شما عزیز تو دل من و بابایی جا باز کردی که هیچکدوم از خاطراتت یادمون نمیره.ما برای اومدن شما لحظه شماری میکردیم برای همینم خدا خیلی زود به دعا های ما جواب داد و یک روز پاییزی قشنگ شما را به ما هدیه داد و شما قشنگترین هدیه بودی که تا حالا ما گرفته بودیم .امیدوارم لایق این هدیه گرانبها باشیم .دوستت داریم.
30 خرداد 1393