خاطرات بارداری
سلام پسر گلم .امروز میخوام از خاطرات بارداری برای شما بنویسم.اریبهشت 92 بود که متوجه بارداریم شدم و زودتر از همه به بابایی خبر دادم و خیلی خیلی خوشحال شد و برای همین یه جشن کوچولوی دو نفره راه انداختیم.بعد از بابایی همه با خبر شدند و تبریکات از همه جا سرازیر شد.و ما خودمون را برای امدن شما اماده کردیم.تو سه چهار ماهه اول خیلی ویار شدیدی داشتم حتی بعضی وقتها خون بالا میاوردم وکلا چیزی نمیتونسم بخورم اما بعد از 4 ماه خوب شدم و حسابی تلافی اون 4 ماه را در اوردم.اولین بار که برای شنیدن صدای قلب شما میخواستم برم خیلی استرس داشتمبرای همین اولین بار با عمه ندا رفتیم بیمارستان و صدای قلب شما را 21 اردیبهشت شنیدم و نمیتونم بگه از خوشحالی نزدیک بود فری...
نویسنده :
مامان افسانه بابا پژمان
10:41